دیروز ساعت 5 غروب شیرتو خوردی حسابی هم گریه میکردی اصولا تو ماشین میخوابی دیرزو منو و تو و بابایی رفتیم مطب دکتر تا مامان جای سزارینشو به دکتر نشون بده آخه 40 روز از عمل مامان و به دنیا اومدنت میگذره عزیزم من رفتم تو مطب و بابا با ماشین برد دورت بده تا بیدار نشی هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که بابایی زنگ زد که شوفول بیدار شده و داره گریه میکنه حالا تو و بابایی تو ترافیک بودید بابایی زد کنار و بغلت کرد ولی آروم نشدی حالا به یه دست تو رو بغل کرد و بایه دست دیگه رانندگی میکرد منم از مطب اومدم بیرون و دویدم تا خودمو به ماشین بابایی برسونم وقتی صدای گریه هاتو میشنیدم انگار داشتن توی جیگرم کارد فرو میکردن روز بدی بود دیشب هم تا ساعت 2 بیدار بودی ...